نامه ای به عباس معروفی

مهربان روزهای بدبختی و خوشبختی .روزهای خوشی وناخوشی.

قاصدکی که از سرای تو می آید، گلریزی که هرجا می رود، ردی ازگلبرگهای گل سرخ برجای می گذارد، پیام تورا به من رساند.

. نوشته ای که دلت برای خنده های من تنگ شده . .

ازهمین حالا خنده هایم را برایت جایی درگوشه ذهنم  قایم  می کنم تا وقتی ببینمت به پهنای فلک قاه قاه بزنم .

چنان بخندم که جهان و کائنات پراز خنده شود .

خنده ها پر بکشند دراسمان های اول تا هزارم

وجهان را به شادمانی و وشورواشتیاق وادارند

اشتیاق دیدن دوست.

دوستی که تو باشی .

عباس نازنین

رفیق روزهای بیماری،  تنهایی و شادمانی  و غم

دیشب دوتا داستان نوشتم ویادم افتاد به حرفی که سالها پیش درمراسم تیرگان به تو زدم

آن روز خند خندان گفتم :عباس، من وقتی داستانی را تمام میکنم" متوسل به حرکات موزون میشوم." 

گفتی یعنی می رقصی؟

گفتم همین چین

گفتی اگر به کسی نمی گویی و جار نمی زنی منهم مثل توام.

گفتم یعنی ما رقاصی هستیم  که نویسنده شدیم یا نویسنده ای هستیم که می رقصیم؟

خندیدیم وباهم راه افتادیم ومعلوم نبود که اصلا کجا می رفتیم وجایی بود که برویم یانه، فرقی نمی کرد ، قصدمان بودن بود،  درشهری که نمی شناختیم وبعد بستنی های قیفی از جایی نازل شدن و افتادن توی دست ما وعکس گرفتیم تا یادمان بماند که روزگارهرکاری که کرده باشد انگاری فقط برای خودش چرخیده وما برای خودمان چرخیده ایم ورقصیده ایم و می رقصیم.

عکس ها را هنوزدارم دوتا بچه فضول و مشتاق و شکمو به بستنی هایشان لیس می زنند وعکاس  هرکس که هست، پشت موبایل یا دوربینش می خندد

نمی دانم خواب دیده ام یا در رویا ، خیال کرده ام اما.T داستان از این قراربود که ازرنگین کمان گهواره ای ساخته ام و تو از بیمارستان آمده ای.  من تورا که کوچک بودی وتوی قنداق می گذارم  توی گهواره رنگین کمانت وتکان تکان می دهم.

صدای دوری هم بود که لالالایی می خواند

چقدر دلم برایت تنگ شده بی انصاف

سال ها پیش، اولین بار که دکتر به من گفت سرطان دارم

ویا سلول های سینه ام سرطانی شده اند، تو اولین کسی بودی که فهمیدی . آن روزها هنوز این قدر دوست نبودیم، این قدر رفیق.

تازه ازدکتر آمده بودم و تورا جلوی انتشاراتی نیلوفر دیدم

بدون هیچ سابقه درددلی، راست گذاشتم توی کاسه ات

گفتم من هنوز حتی یک دوست پسر خوب ندارم، بچه به جهنم.گفتم این انصاف نیست که آدمی به جای عشق ودوستی بمیرد.

گفتی درست میشه منیرو

گفتم من اول مهر نرفتم بیرون،مبادا  که بچه ها را ببینم که کفش وکلاه کرده اند ومیروند مدرسه.

گفتم اولین باره که به این چیزها فکر می کنم

گفتم فکر کن تو اگر زنی بودی که ناقص می شدی چه می شد.

آرام بودی وآرامم کردی

گفتی  نگران نباش منیرو ،خودم تو عروسی پسرت می رقصم.

ده سال بعد پسرم به دنیا آمد وحالا بیست وچهارساله است.

منتظرم تا بگوید مامانی عروسی ، به تو زنگ بزنم  تا بیایی باهم جشن بگیریم وتو همان طورکه قول دادی بودی برقصی.

ای وای عباس

چه حرفهایی به تو گفتم که کسی نمی تواند حتی به برادرش

پدرش،دوستش، ویا مادرش بزند.چون تو همیشه مثل منشور،رنگ عوض می کردی.

گاهی مادری می کردی

زمانی پدرم بودی

وبعد برادرم می شدی .

ورفیقم و همکارم

بی انضاف چرا این بار را تنهایی کشیدی

هیچ نگفتی  وبی سروصدا خودت را به دست یازده جراح سپردی بدون این که دوستانت بدانند کجا هستی وچه میکنی؟

می دانم که بازهم نخواسته ای کسی را از بابت خودت نگران کنی

اما خیال نکردی دلمان برایت تنگ می شود، کلافه میشویم وازخودمان می پرسیم چرا عباس چله نشسته؟

نمی دانی چقدر جایت همه جا خالی ست

درکارگاه کولی ها با بچه ها دائم درباره ت حرف می زنیم

من خاطراتم را می گویم و کولی هایی که درگردون بودن از مهربانی های تو

می خواهم به جای همه بچه ها ازتو تشکرکنم

وبه جای همه کسانی که دراین سالهای سیاه با ادبیات وزندگی اشنایشان کردی.

جای تو همه جا سبز است

وسبز باقی خواهد ماند

وسبز می مانی

تا ابد

زود از بیمارستان بیرون بیا تا دوباره درکوچه باغ های زندگی و داستان بگردیم و بخندیم .

منیرو روانی پور

نهم سپتامبر 2020

Moniro Ravanipour9 Comments